انشا 20

بهترین انشاهاوداستان و رمان ها

انشا 20

بهترین انشاهاوداستان و رمان ها

بسم الله الرحمن الرحیم..... باسلام این سایت یک سایت علمی ادبی میباشد که محدودیت سنی اصلا ندارد و برای همه گروه های سنی مناسب و قابل استفاده میباشد مخصوصا برایه قشری که عاشق ادبیات هستند دانش آموزان عزیز و دانشجویان برای استفاده از انشاها و برای اهل شعر و ادب شعر های خوب رمان و ........

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم

 

در میان لاله و گل آشیانی داشتم

 

 

گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار

 

پای آن سرو روان اشک روانی داشتم

 

 

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود

 

عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

 

 

چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی

 

چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم

 

 

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود

 

در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

 

 

درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من

 

داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

 

 

بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش

 

نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۹ ، ۲۲:۵۸
Mohammad Gasemi

                                                                    بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع انشا از زبان رود خانه

سرمایه شدیدی کوهستان را فرا گرفته همه جا ساکت است همه یخ زده اند اما هوا رو به گرمی است نهایتا تا یکی دوروز دیگ خورشید خانوم میاد دنبالمون ماهم نه این که بیکار نشسته باشیم نخیر بارو بندیل سفرمان رو بستیم همه خیلی شوق داریم اخه میدونی اونایی که قبل ما رفته بودن یادگاریایی رو دیوار نوشته بودن که انگاری اونا هم مثل ما بودند شب بود همه خواب بودیم دیگ عادت کرده بودیم صبح ها دیر از خواب پا شیم که یهویی احساس کردم یک چیزی شکست بلافاصله دیدم همه یکباره حرکت کردیم نمیدونم خوشحال بودیم که روز موعود فرا رسیده یا شوکه بودیم که اماده رفتن نشدیم یا ناراحت که نشد بارو بندیلمان را ببریم ولی نگم براتون از اون حس جاری شدن که اول صبحی چه حال اساسی داد بهمون واقعیتش از اون بالا که داشتیم پایین میومدیم یک احساس غروری بهم دست میداد میدونی اخه کم کاری نیست که از بالایه کوه اورین پایین میومدیما خلاصه خیلی خودمو گرفته بودم هرچه جلو تر که میرفتیم این حس غرور بیشترم میشد گل و خاک و دشت و دمن استقبال گرمی میکردند ازمون تو اون همهمه یک گل قرمزی بود که توجه منو خیلی به خودش جلب میکرد رفتم که از کنارش بگذرم با یک حالت اندوهناکی گفت بیچاره اگر میدانستی چه در انتظارت هست ....تا خواستم چیزی بگویم دیگر فرصتی نبود قطرات زیادی بهم پیوسته بودیم دیگه یک رود شده بودیم تو راه موانع زیادی بود که باید پشت سر میگذاشتیم دیگ کم کم داشت شب میشد میخواستم کمکم سرعتمون رو کم کنیم که اروم تر حرکت کنیمو استراحت کنیم که چشمتون روز بد نبینه که یهو دیدم یک ماشینی ایستاد بالا سرمون اشغالاش خالی کرد تو رود خانه بوی بدی داشت تا یک ساعت فقط سرم داشت گیج میرفت جلو تر چند رودخانه کوچک هم به ما پیوستند تقریبا فقط اشغالا موند بوش رفت دیگ صبح شده بود همه میخواستن بهم روحیه بدن که یهو باز با یک چالش جدید رو به رو شدیم راستش منم اول فک میکردم که یکی از خود ماست اما بعدا دیدم اب فاضلاب یه کارخانه بزرگه که به رود خانه میریزه دیگر اول صبحی طاقت این یکی را نداشتیم خیلی حالمان بد شد یه عده هم از دوستامون جانشون از دست دادند از اینجا هم به هر زورو زحمتی که بود گذشتیم راستش انتظار این استقالیو از همه داشتیم به غیر از انسان ها اما خب فکر میکردم که میخوان نهایت استفاده رو از ما ببرن و فقط به فکر خودشون هستن اما بعدا دیدیم که متاسفانه اصلا هم اینطوری نیست یعنی کاش اینطوری بود حداقل به فکر خودشون بودن یک عده از دوستامون که توزمین فرو رفته بودن که انسان ها به اونا اب زیر زمینی میگویند و خیلی هم پاک و دارای املاح معدنی فراوانی هستند اما علی رغم این اطلاعاتشون و با وجود گذر کردن ما درست از بیخ زمین هایشان برای ابیاری زمین هایشان از این اب های زیر زمینی استفاده میکردن واقعا خیانتیست در حق فرزندان اینده این موضوع خیلی ناراحتمان کرد از اینحا که گذشتیم رسیدیم به رود خانه ارس خسته بودیم خیلی راه امده بودیم اما میدانید رودخانه ارس رود خانه مرزی است و میدانید که غرور ملی چیست پس باید میشتافتیم از مقابل ملت بیگانه خوروشیدیمو رفتیم تاختیم و تازیدیم دیگر رمقی برایمان نمانده بود به دریای خزر که رسیدیم تنمایمان کمی گرم شد دیگر کاری نداشتیم فقط باید با بچه ها اب تنی میکردیم و قایق هارا در خود میراندیمو ماهی هارا در داخل خود میپروراندیم ........ اینم یک خاطره از زبان رودخانه در حال گذر                                                            چه زیبا گفت سهراب سپهری...

                   از صدای گذر اب چنان همیدم

تند تر از اب روان عمر گران میگذرد

  زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

     انقدر سیر بخند تا که ندانی غم چیس...  

پایان                                                                                    نویسنده محمدقاسمی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۹ ، ۱۷:۳۲
Mohammad Gasemi

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع انشا: محل زندگی خود

از همان دور همچون نگینی در دل کوه ها میدرخشد.نورهای کوچک و بزرگ خانه ها وخیابان هایش،دل به دل یکدیگر داده اند تا این آبادی از دور جلوه گر شود.عجله نکنید کمی هم که پیش تر بیاید نام آبادی با خطی خوانا بر روی تابلویی نوشته شده است،اری نام این آبادی زیبا بیلوار است.واقعا بعضی چیز ها را نمیتوان در کتاب ها خواند یا نوشت، برای درک بعضی چیز ها به قول سهراب سپهری باید کتاب هارا بست وجور دیگر دید  بایدخود برایه لمس آنها پیش قدم شد.

وارد روستا که میشوی از دل کوچه پس کوچه هایش احساس هایی همچون محبت صمیمیت سادگی و... را با تمام وجودت درک میکنی مردمانی که از سرو وضع زندگیشان معلوم است انسان های زحمت کشی هستند از نوع سلام دادن و برخوردشان معلوم است که پاک و بی ریا هستند و.... دوران بچگی یا به تعبیر من دوران حسرت عجب حسرت خوردنی دارد وقتی میبینی بچه هایی که در پارک کوچک روستا بازی میکنند  بدون هیچ دغدغه نگرانی و...

ساعات کاری در روستاها معمولا از صبح زود شروع میشودوتابعد از ظهر ادامه دارد.بعد از آن فروشگاها پارک ها ویا هر جای دیگر محلی برایه تجمع هر قشری میشود.زندگی در روستا چندان  هم سخت نیس که همیشه به فکر کارباشی فراغت هایی که خودشان با سراغت می آیندرا نمیتوانی رد کنی.کوچه و خیابان هایش خیلی پیچیده نیستند خانه هایش تقریبا همگی باهم برابرند برتری را به سختی میشود از آجرو کاشی کسی فهمید رودخانه ای که از وسط این آبادی میگذرد(قطور) آن را به دو نصفه تقسیم میکند.عبور و مرور از رویه پلی که بر روی آن قرار گرفته انجام میشود مناره هایه بلندی توجهتان را جلب میکند حتما. مناره های مسجدش را میگوییم (مسجد المهدی) که محلی برای تشکیل کلاس های قران آمادگی دفاعی برنامه ها و مراسمات مذهبی میباشد مردم روستا مردمانی با آبرو،اخلاص،ایمان و ...هستند کتابخانه روستا در کنارش در حالاحداث میباشد پایگاه بسیج که پذیرایه بسیجیان عزیز میباشد و کمی انطرف تر محلی برای تفریح و بازی و ورزش برای نوجوانان و جوانان همه این ها در محدوده کنار مسجد روستا قرار دارند واقعا ما میتوانیم استفاده بهینه در عین سادگی را در اینجا مشاهده کنیم پایین تر که میروی مرکز روستای  بیلوار است تعدادی فروشگاه که برایه تهیه اقلام مردم میباشند ومیزوصندلی هایی که بیرونشان قرار دارند محل تجمع سالمندان روستاهستند چون همه یکدیگر را میشناسند صفا و صمیمیت عجیبی بینشان برقرار است این روستا دو مدرسه یکی ابتدایی(شهید نصیر خانی)و دیگری متوسطه اول(۱۵خرداد)میباشد و ادامه تحصیلات در شارستان انجام میشود. وزمین ها و باغ و هایی که چسبیده به روستاها هستند محل کار و درآمد مردم روستا می باشند عمده در آمد مردم روستا از کشاورزی محصولاتی مانند تخمه آفتابگردان و کدو چغندر قند  و البته در کنارش دامداری به صورت سنتی و صنعنی محلی برای درآمد روستان میباشد.باغات روستا  با میوه هایی مانند گوجه سبز زرد الو گیلاس انگور و...پذیرای حضور گرمتان هستند.نتیجه گیری فقط در این جمله باشد که روستاهای  ایران سر سبز اند بیاید این سر سبزی را حفظ کنیم.

پایان                              نویسنده:محمد قاسمی

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۹ ، ۱۳:۵۰
Mohammad Gasemi